حرف آخر
روزنامه ها را ورق می زنیم، دنیا را مخروبه ای می بینیم ناپسند؛ گدا؛ گشنه؛ فاسد. و در این میان مائیم متحیر؛ سالخوردگان عالم؛ با فرهنگی که پیرتر از تاریخ است.
می گویند شعر در تار و پودمان تنیده است. فردوسی از آن ماست. با حافظ زندگی می کنیم. سوگند به قلم می خوریم، نظامیه ها و جندی شاپور را بنا نهاده ایم. به غرب آموخته ایم که چگونه حساب کند، بیماران را درمان کند، آسمان را رصد کند، به اجتماع بیندیشد و به آنچه دارد ببالد.
ابن سینا، رازی، زمخشری، سیبویه، خیام و بیرونی را هدیه دادیم بدین باور که ((هر متعلمی که به درد عالمی تردد کند خدای تعالی او را به هر قدم، عبادتی شصت ساله می نویسد)).
پس از فتنه مغول باز هم ارابه را کشان کشان به جلو بردیم و نشان دادیم که شیخ بهایی از آن ماست، تا آنکه آمدند و گفتند طلا دارید، طلای سیاه که برایمان بلای سیاه بود و دلمان خوش شد به گذشته ها و بته جغههای روی قالی و تر بسته هایمان که به فرنگ رفتند و مستراحمان دبل یوسی شد و چوس فیلمان این افتخار را یافت تا لقب پاپکورن را زینت بخش خود سازد.
به دور فرنگ رفته هایمان حلقه زدیم، چشم به دهانشان دوختیم؛ عرقچینها را برداشتیم و شاپو به سر گذاشتیم و یکدفعه دیدیم که آدامس میجویم، سیگار وینستون دود می کنیم، شعر بی سروته تفسیر میکنیم و افتخارمان این است که در میان انتلکتوئلها جایی یافته ایم.
بچه ها به فرنگ رفتند. رفتند و آمدند و بازهم رفتند و با خود تحفهها آوردند. دیگر خاطرهای از اصفهان و تبریز و کرمان و یزد باقی نماند. هر چه بود پاریس بود و بارسلون، نیویورک، رم و پاتایا؛ تور چهارده روزه به لندن و هر چند که کوتاه ولی کافی برای اینکه ته لهجه ای و چند لغت برای عرضه با خود به همراه بیاورد.
فیوز، پریز، لامپ، کولر، آپاندیس، روبان، بیگودی، شوفاژ، زیپ، کوپن، کنکور، ماشین، چیپس، رادیو و تلویزیون وارد شدند. در کنار بشقاب، قاشق، قوطی، تفنگ، چپق، سماور، استکان، قابلمه و قزنقفلی که جا خوش کرده بودند قرار گرفتند.
رفت هرفته فارسی خواندن و نوشتن فراموش شد. صحبت از آن بود که فارسی توان ندارد. نمی تواند از این پس اصطلاحات پزشکی، جبر یا شیمی برآید. نمیتوان دربارۀ اینان به فارسی سخن گفت، غافل از اینکه هنوز هم در همه جا این علوم را به نامی میخوانند که ایرانیان بر آنها نهادهاند و دریغ که گناه بیسوادیمان بر گردن زبانمان افتاده. مردمی که قرنها پیش خط میخی را تصحیح کردهاند، خط اوستایی اختراع آنهاست، بنیان دانش نحو را نهادهاند و شیوۀ ترجمه ترجمه را در کتیبهها نشان دادهاند، حال دیگر از عهدۀ معادلیابی برای چند اصطلاح برنمیآیند. از سوی دیگر امّا وقت را باید به شکلی گذراند، زیرا معادلهای از پیش موجود دیگر راهگشا نیست. بجای ((ابهام)) برای ambiguity باید از ((پیچیدگی)) استفاده کرد.redundancy دیگر ((حشو)) نیست بلکه ((آکندگی)) است. association نیز نمیتواند به ((تداعی)) برگردانده شود و ((همیاری اندیشهها)) مناسبتر است.
و آمّا ازمابهتران را ببینید که گروهی انگلیسی را زبان علم میدانند و ترجیح میدهند به هنگام صحبت کردن در مورد زبانفارسی نیز از انگلیسی مدد بگیرند، گروه دوّم ((تراجع، متعلم، عجالتاً، متفق القول، مستمسک، اختلاط، مستفاد و سرداق)) را می پسندند و گروه سوّم در مقابل اینان قد علم کردهاند و از ((سانبانگ، ترانهی، آلش میزان، آدیله، درسازگان، اندروار، همجوهیده، فرولایهحسگانی، استنیدگار، آپاژیرنده)) برای نشان دادن توان فارسی سود میجویند.
و در این میان مانده ایم و دلشکسته از هر سهگروه که آن یکی عروس فرنگی به خانه آورده و دوّمی مادربزرگش را به میدان کشانده و این سوّمی دست از سر امواتمان برنمیدارد. و در این احوالیم که مترجمان از راه می رسند، در رابطه با موضوعات حرف میزنند؛ به گفتگو مینشینند، میروند که از مسابقه تصویری داشته باشند؛ میخواهند سقف قیمتها را پائین بیاورند؛ زبان فارسی را به سختی دوست دارند؛ روی ادبیّات کار میکنند و مبحثی جدید در زبان فارسی باز می کنند و امان از دست اینان که انگار زبانشان فارسی و فکرشان انگلیسی است و مرا به یاد شام عروسی میاندازد که میهمانان ظرف بستنی را روی خورشت خالی میکنند از ترس آنکه مبادا رندان زودتر به حساب بستنی برسند و سر اینان بیکلاه بماند.
و تمامی رنج بدان خاطر که از فرهنگمان دور ماندهایم، از روح زبانمان فاصله گرفتهایم و به حساب آنکه فارسی را از مادر به ارث بردهایم، به دنبال آموختنش نرفتیم. و وای بر ما که چنینیم (صفوی، صص. ۷۷-۷۹).
برگرفته از: صفوی، ک. ۱۳۸۸٫ .هفت گفتار درباره ی ترجمه. تهران: نشر مرکز.